.....................



هرکس میخواهد بر او رحم شود باید به دیگران رحم کند


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 15 بهمن 1393

و ساعت 22:21


مورچه ای را مسخره میکردم که سالها عاشق تفاله چایی بود خودم را فراموش کرده بودم که سالها عاشق اشغالی بودم که فکر میکردم ادمه


نوشته شده توسط احسان در جمعه 18 بهمن 1392

و ساعت 11:46


به کلمه ی FRIEND دقت کردین ؟ Few Relation In Earth Never Die

نوشته شده توسط احسان در جمعه 18 بهمن 1392

و ساعت 11:37


خدایا شکرت ، نه آرزوی کسی هستم نه آویزون کسی

نوشته شده توسط احسان در جمعه 4 بهمن 1392

و ساعت 18:59


شاعر که شوی به دردها وزن میدهی ...
زخم ها ردیف میشوند..

و تو میمانی و غزل غزل دلتنگی..


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 19 دی 1392

و ساعت 22:36


مى خواهى بروى؟
بهانه مى خواهى ؟

بگذار من بهانه را دستت دهم …
برو و هرکس پرسید بگولجوج بود …
همیشه سرسختانه عاشق بود ...
بگو فریاد مى کرد همه جا فریاد مى کردکه فقط مرا مى خواهد …
بگو دروغ مى گفت
... مى گفت هرگزناراحتم نکردى ...
بگو درگیر بود
... همیشه درگیر افسون نگاهم بود ...
...
بگو بی احساس بود
به همه فریادها ,توهینها و اخمهایم ...
فقط لبخند میزد …!!!
بگو او نخواست ,نخواست کسى جز من در دلش خانه کند...!


اين هم از بهانه ها
حالا برو ...

 


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 19 دی 1392

و ساعت 22:35



Peter Gabriel – Book Of Love

The book of love is long and boring

No one can lift the damn thing
It's full of charts and facts and figures and instructions for dancing
But I
I love it when you read to me
And you
You can read me anything
The book of love has music in it
In fact that's where music comes from
Some of it is just transcendental
Some of it is just really dumb
But I
I love it when you sing to me
And you
You can sing me anything
The book of love is long and boring
And written very long ago
It's full of flowers and heart-shaped boxes
And things we're all too young to know
But I
I love it when you give me things
And you
You ought to give me wedding rings
And I
I love it when you give me things
And you
You ought to give me wedding rings
And I
I love it when you give me things

……..And you



کتاب عشق

کتاب عشق طولانی و خسته کننده است
هیچ کسی نمی تواند آن را حمل کند
پر شده از نمودار و قانون و اشکال و ساختار برای رقصیدن
اما من
عاشق کتاب خواندنت هستم
و تو
تو می توانی همه چیز را برای من بخوانی
کتاب عشق در خودش موسیقی دارد
در اصل , موسیقی از آنجا سرچشمه می گیرد
اندکی از آن متعالی است
و اندکی از آن احمقانه است
اما من
عاشق آواز خواندن ات هستم
و تو
تو می توانی هر چیزی برایم بخوانی
کتاب عشق طولانی و خسته کننده است
و سالها قبل نوشته شده است
پر است از گل و جعبه هایی به شکل قلب
و چیز هایی که ما هنوز جوانیم برای درک اش
اما من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی
و من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی
و من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 9 دی 1392

و ساعت 19:11


محاکمه ی عشق

جلسه محاکمه عشق بود

قاضی:عقل

محکوم :عشق

عشق به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ، تبعید شد

قلب تقاضای عفو برای عشق را داشت ولی همه مخالف بودن..

قلب شروع کرد به دفاع از عشق..

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز دوسدار دیدن چهره زیبایش بودی؟؟؟

ای گوش مگرتو نبودی که هر روز دوسدار شنیدن صدایش بودی؟؟؟

و شما پاهای لعنتی که همیشه در حال رفتن به سویش بودید..

چرا حالا اینچنین با او (عشق ) مخالفید...؟

همه اعضا روی برگرداندند

وبه نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ،

تنها در جلسه عقل و قلب و عشق ماندند...

عقل گفت:

دیدی قلب : همه از عشق بی زارند؟

ولی متحیرم با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی؟

قلب نالید و گفت:

من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود

بلکه تنها تکه گوشتی هستم

که هر ثانیه کاره ثانیه قبل را تکرار میکند...

من فـقـط بـا عشق

مـی تـوانـم یـک قـــــلـــــب واقـعـی بـاشـم همین


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 5 دی 1392

و ساعت 23:3


دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 5 دی 1392

و ساعت 22:59


یــه رابطــه از اونجــایی خــراب میــشه کــه تــو نــاراحتــش کــنی

و یکــی دیگــه آرومــش کنــه . . .


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 5 دی 1392

و ساعت 22:56




به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم

به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم

به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم

به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوشید

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را


چون نهری گوارا نوشید


به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرف های عاشقانه تو بود

که حرف های هیچ کس را باور نداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

عزیزم...


عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن

و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر

و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را

به خاطر تو دوست دارم

نوشته شده توسط احسان در جمعه 1 آذر 1392

و ساعت 14:16


به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوشید به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا نوشید به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرف های عاشقانه تو بود که حرف های هیچ کس را باور نداشتم به خاطر دل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست عزیزم... عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم تقدیم به عشقم Smile

نوشته شده توسط احسان در جمعه 1 آذر 1392

و ساعت 14:3


♥درد چيســــت؟♥


ميداني درد چيست؟
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که دختر بودن درد است .
دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
دختر که باشی راحتر میشکنی .
دختر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !


♥مـن يك دختــــرم... ♥


من یک دخترم.. .
بــــــــدان . .
\"حــــــوای\" کسی نـــــمی شــوم که به \"هــــــوای\" دیگری برود ...
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. .
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته .. .
... ارزان نمی فروشمش...
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد .. .
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش .. .
پـــاییــــــز است ...
باران بی وقفه این روزها هوای عاشقی به سرم می اندازد .. .
لبـــــریــــزم از مهـــــر ....... اما استــــــــوار ......
ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــا نیست .... .
عشق \"حـــوای\" ایرانی با شکــــوه است و بــــــــزرگ ....
\"آدمی\" را برای همراهی برمی گزیند ، شریــف ، لایــق ، فروتـــــن و
عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــق .......!!!!


♥من دختــــــرم♥


مــَن בخــتـَرَم ...

مــَن گـلـہ בآرَم ...

بــِخـآطـر تـَمـآمــ آرزوهـآیـے كـہ بـَر בِلـَ ـم مـآنـב ...

بــِخـآطـر آرزوے رَفـتـَن بـہ اسـتـآבیـوم ...

بــِخـآطـر آرزوے בوچـَرخـہ سـَوآرے בَر فـَضآے بـآز ...

بــِخـآطـر آرزوے بـآزے بـآב بـآ مـُوهـآیـَ ـم ...

سـَرَت رآ בَرב نـمـے آوَرَم رَفیــق ...

اَگـَر بـخـوآهـَ ـم از آرزو هـآے بـَر בل مـآنـבه ام بگـویـَ ـم ...

تـآ صـبـح بـآیـَב بخـوآنــے ...

بـہ رآسـتـے از چـہ كـَسـے بـآیـَב گـلـہ كـَرב ...؟

بـہ رآسـتـے چـہ كـَسـے مـُقـَصـ ـر اسـت ... ؟

نوشته شده توسط احسان در جمعه 24 آبان 1392

و ساعت 11:57


نـمـی دونـی تـو ایـن روزا چـقـدر از زنـدگـی سـیـرم
دارم مـی مـیـرم از ایـنـکـه تـو رفـتـی و نـمـی مـیـرم
................
نـمـی دونـی تـو ایـن روزا چـقـدر یـاد تـو مـی افـتـم
تـه دنـیـام نـزدیـکـه نـگـاه کـن کـی بـهـت گـفـتـم
................
کـجـا بـایـد بـرم بـی تـو تـویـی کـه قـد دنـیـامـی
کـه هـر جـایـی رو مـی بـیـنـم نـبـیـنـم پـیـش چـشـمـامـی
................
بـرم هـرجـای ایـن دنـیـا شـبـم بـا بـغـض دم سـازه
آخـه هـر جـا یـه چـیـزی هـسـت مـنـو یـاد تـو بـنـدازه
................
نـمـیـدونـم تـو ایـن بـزرخ کـی از ایـن درد مـی مـیـرم
نـمـیـدونـم چـرا یـک شـب فـرامـوشـی نـمـیـگـیـرم
................
مـنـو ایـنـجـا بـُکـش ایـنـجـا وقـتـی قـراره تـازه رویـاشـی
اگـه تـا آخـر دنـیـا قـراره تـو دلـم بـاشـی...

 

 

نوشته شده توسط احسان در جمعه 24 آبان 1392

و ساعت 11:54


تسبیحی بافته ام ... نه از سنگ ... نه از چوب ... نه از مروارید ...
بلور اشک هایم را به نخ کشیده ام تا برایت دعا کنم هر آنچه آرزو داری


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 20 خرداد 1392

و ساعت 15:49


تو اگر ماندنی بودی ...
با یکی از قبلی ها مانده بودی
!


نوشته شده توسط احسان در جمعه 17 خرداد 1392

و ساعت 10:41


سللللللللللللام

امروز اصلا حالم خوب نيست ديگ از تنهايي خسته شدم

ديشب ك اصلا خوابم نبرد نتوستم ي لحظه از فكر تنهايي ادامه دادن اين زندگي پلكهام رو روي هم بزارم

اين روزا خيلي بهم سخت ميگذره حتي ي هم صحبتم ندارم


نوشته شده توسط احسان در جمعه 10 خرداد 1392

و ساعت 21:16


سللللام

امشب دلم خيلي  گرفته. قبلم تو سينه تند تند داره ميزنه قرار چي بشه؟ نميدونم

اصلا حوصله كسي رو دارم .

كاش همين امشب همه چي تموم بشه راحت شم

ديگه حوصله سركج كردن پيش آدم و دروووغ گفتن روو ندارم

خسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسته شدم

اه اين همه زور زدم هيچي عوض نشد ك نشد بلكه بدتر شد

اين همه درس بخووووووووون آخرش چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

كاش راهي برا درست كردن همه چي بووووووووووود


نوشته شده توسط احسان در شنبه 28 ارديبهشت 1392

و ساعت 21:59


خدایا
‏”تنها‏” نگذار …
دلی را که هیچکس
‏”دردش‏” را نمیفهمد


نوشته شده توسط احسان در شنبه 14 ارديبهشت 1392

و ساعت 21:30


دل به دریا زدن و سوختن در آتش عشق
داستانیست که دل سوختگان میدانند
تا تو دریا نشوی موج اسیرت نشود
راز دریا را فقط غرق شدگان میدانند


نوشته شده توسط احسان در سه شنبه 10 ارديبهشت 1392

و ساعت 12:58


وقتی دلتنگم چقدر حسود می شوم !
حتی نمی خواهم لحظه ای با خودت باشی


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 9 ارديبهشت 1392

و ساعت 13:14


به یکدیگر دروغ نگویید
آدم است
باور میکند
دل می بندد


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392

و ساعت 12:19


تمام زندگی ات که شده باشد …
جز آغوشش پناهی نداری
حتی اگر از خودش دلگیر باشی


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392

و ساعت 21:50


گیتار زندگی همیشه شاد نمی نوازد ، اما دوستش بدار چون غمش هم خاطره می سازد


نوشته شده توسط احسان در جمعه 30 فروردين 1392

و ساعت 21:17


تظاهر به خوشبختی ، دردناک تر از تحمل بدبختی است .


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 4 فروردين 1392

و ساعت 13:25


گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی …
وقتی می مانی و تحمل می کنی ، از خودت یک احمق می سازی …


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 4 فروردين 1392

و ساعت 13:23


خطش راعوض کرد …
من ماندم و “دوستت دارم” هایی که هرگز تحویل داده نشد …


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 4 فروردين 1392

و ساعت 13:22


یه وقتایی هست که به اس ام اس دادن اعتیاد نداری
به اونی که هی اس ام اس میدی عادت داری چون دوستش داری !


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 4 فروردين 1392

و ساعت 13:21


بدترین چیز اینه که با کسی نباشی ولی همه فکر کنن با خیلیایی …


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 4 فروردين 1392

و ساعت 13:18


برای عاشق شدن که بهانه های ریز و درشت لازم نیست !
برای عاشق شدن کافیست تو نگاه کنی و من لبخند بزنم


نوشته شده توسط احسان در سه شنبه 24 بهمن 1391

و ساعت 21:7



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by e.sport ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




یک رنگ بمان حتی اگر در دنیایی زندگی می کنی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشن.. ------------------------------------------------- باشــد.قــبــول! مــَن نـمـیـفـهـمـم تــُـو را تــُـو کـه مـیـفـهـمـی مـَـرا بــِفــهــم مـَـن،تــُـو را مــیــخــواهــم ------------------------------------------ 7رازه خوشبختی: متنفر نباش. عصبانی نشو. ساده زندگی کن. کم توقع باش. همیشه لبخند بزن. زیاد ببخش. یک دوسته خوب داشته باش! ------------------------------------------------------ شمع میسوزد و پروانه به دورش نگران ღما که میسوزیم و پروانه نداریم چه کنیم•




احسان




گوهر ناب
fall in love
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انتخاب و آدرس e.sport.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا















»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 45212
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1