به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوشید به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا نوشید به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم به خاطر حرف های عاشقانه تو بود که حرف های هیچ کس را باور نداشتم به خاطر دل پاک تو بود که پاکی باران را درک نکردم به خاطر عشق بی ریای تو بود که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم به خاطر صدای دلنشین تو بود که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست عزیزم... عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم من بهار را به خاطر شکوفه هایش زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم
|