وای هشت روز دیگه
و من هنوز تصمیمی نگرفتم
نمیدونم چکار کنم
دوازده روز بی دلیل و بی هیج حسی گذشت امیدوارم تو این هشت روز دیگ ی حسی ی دلیلی یا شاید کسی رو پیدا کنم البته امیدوارم
کاش زودتر از اینا ب فکر تنهاییم میافتادم
کاش میشد ی سال برگردم عقب کاش میشد خیلی چیزا رو ک خراب کردم درست کنم
کاش میتونستم جواب خوبیهای داداشم رو بدم ولی حیف ک هر کاری براش کنم کمه و جبران خوبیهاش نمیشه
ولی دمش گرم امروز کار دیروزی رو بروم نیاورد
واقعا چ داداشی دارما
ای کاش منم میشم مث اون تا اونم ی داداش خوب مث من داشت البته حقش بیشتر از اینهاست
کاش میتونستم بعضی حرفای دلم رو بهش بزنم بهش بگم ک چقدر دوسش دارم
امروز وقتی دیدمش پیش خودم گفتم بعد از این همه خوبیهایی ک در حقم کرد بدون هیچ چشم داشتی و چون فقط داداششم اگ تنهاش بزار خیلی نامردیه
هرکاری میکنه ک من تنها نمونم ولی نمیدونه من تنها نیستم چون داداشی مث اون دارم و بودنش برام ی دنیا ارزش داره
ولی اخر از دست من دیووونه میشه
کاش میدونست ...
اگ وجودم رو هم براش بدم بازم کمه
نظرات شما عزیزان: